درباره وبلاگ


سلام دوستای خوبم ممنون که به کلبه عاشقونه من قدم گذاشتین امیدوارم بازم شما رو عاشق تر از روزای قبل اینجا ببینم با تشکر
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 24
بازدید ماه : 126
بازدید کل : 71055
تعداد مطالب : 55
تعداد نظرات : 150
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


onLoad and onUnload Example

<-PollName->

<-PollItems->

عشق و باز هم عشق
عشق و احساس هه در قلب من است




 

 

دلتنگی و دلتنگی و دلتنگی


شیرین و دلنشین است دلتنگی برای تو


برای حضورت در دیار دلم دلتنگم


برای بودنت و برای نگاهت ، دلتنگم


لحظه ای گریستن و تنهایی و گریستن


دلتنگی بیداد می کند در غریبی غربت دلم


ای قاصدک های فرود آمده با نسیم عشق


دلتنگی دلم را پرواز دهید در آسمان رویاهایش



شاید ،شاید ،شاید


در ثانیه ای نگریستن به آسمان


نگاهش دلتنگی دلم را نظاره کند ...شاید

 

نوشته زیبا از دوست خوبم باران که خیلی به من لطف داره

 



شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 15:7 ::  نويسنده : محسن

نگاه کن

گوش کن

پنجره مرا می خواند

باران مرا صدا می زند

باران با انگشتانش به شیشه می زند

باران مرا صدا می زند

و من باران را خوب می شناسم

باران مدادیست

که بر همه چیز رنگ می زند

باران تیریست که

بر دلی از سنگ می زند

باران

سازیست که باز آهنگ می زند

باران باز هم مرا صدا می زند

و من

تردید می کارم

میان ماندن و رفتن

 

نوشته زیبا از دوست خوبم باران



سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:, :: 21:37 ::  نويسنده : محسن

كاش عشق را از پلك های خود می آموختیم

پلك هایی كه تا وقتی خون

در رگ هایشان جاری است هردم برهم بوسه می زنند

پلك هایی كه از سحر تا پاسی از شب

برای در آغوش كشیدن هم لحظه شماری می كنند

پلك هایی كه حتی برای دقیقه ای كوتاه هم نمی توانند

دوری از یكدیگر را تاب بیاورند پلك هایی كه

در لحظه مرگ هم در آغوش یكدیگر جان می دهند

عشق را باید از آن ها آموخت .....

 

نوشته زیبا از دوست خوبم باران

 



شنبه 27 فروردين 1390برچسب:, :: 19:57 ::  نويسنده : محسن

 

سال ها دل غرق آتش بود و خاکستر نداشت

بازکردم این صدف را بارها گوهر نداشت

از تهیدستی قناعت پیشه کردم سال ها

زندگی جز شرمساری مایه ای دیگر نداشت

هرکجا رفتم به استقبالم آمد بی کسی

عشق در سودای خود چیزی از این بهتر نداشت

بارها گفتی ولی از ابتدای عاشقی

قصه سرگشتگی‌هایت مگر آخر نداشت

سالها بر دوش حسرتها کشیدم بار عشق

هیچ دستی این امانت را ز دوشم برنداشت

کاش می آمد و می دیدم که از خود رفته ام

آنکه عاشق بودنم را یک نفس باور نداشت

آسمان یک پرده از تقدیر را اجرا نکرد

گویی از روز ازل این صحنه بازیگر نداشت

ناله ما تا به اوج کبریا پرواز کرد

گرچه این مرغ قفس پرورده بال و پر نداشت . . .

 

 

 



پنج شنبه 25 فروردين 1390برچسب:, :: 16:19 ::  نويسنده : محسن

تا خورده ام ، شکسته ام اما تو شاد باش

عاشق بمان و یکسره در امتداد باش

هرشب بیا و با غزلی تازه تر برقص

با شعرهای خسته ی من در تضاد باش

حس میکنم برای تو کم بوده ام ولی

هرجا که هستی از سر دنیا زیاد باش

امشب دوباره از تو نوشتم که دوستت . . .

یک شب فقط به خاطر من بیسواد باش

من را ببخش گریه امانم نمی دهد

من را ببخش و گاهگداری به یاد باش !

 

نوشته دوست خوبم باران



چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:, :: 15:49 ::  نويسنده : محسن

يکی را دوست می دارم ،

ولی افسوس،او هرگز نمی داند .

نگاهش می کنم شايد بخواند از نگاه من که

 او را دوست می دارم،

ولی افسوس،

او هرگز نگاهم را نمی خواند.

به برگ گل نوشتم من که

 او را دوست می دارم،

ولی افسوس،

او برگ گل را به زلف کودکی آويخت تا او را بخنداند.

به مهتاب گفتم ای مهتاب،

سر راهت به کوی او سلام من رسان و گو که

 او را دوست می دارم، 

ولی افسوس،

يکی ابر سيه آمد ز ره روی ماه تابان را بپوشانيد.

صبا را ديدم و گفتم صبا دستم به دامانت،

بگو از من به دلدارم که

او را دوست می دارم،

ولی افسوس،

ز ابر تيره برقی جست و قاصد را ميان ره بسوزانيد.

کنون وامانده از هر جا دگر با خود کنم نجوا،

يکی را دوست می دارم ،

ولی افسوس،

او هرگز نمی داند!!!

 



یک شنبه 21 فروردين 1390برچسب:, :: 22:17 ::  نويسنده : محسن

  مینویسم برای تو که فراموش نشدنی هستی.با قطره

اشکی که همراه قطره های شفاف باران بردل تیره

شهرمیبارد.

مینویسم ازدل تنگ ازوصل وجدایی از

پیوندهای ناگسستنی ازطلوع خورشیدروشن و از آرامش

بی وصف شبهای مهتاب از لحظه سکوت عاشقی...

درمقابل چشمان بی همتای عشق مینویسم تابدانی

چه میگویم:

قصه پرواز قصه دیروز قصه امروز و قصه نگفتنی فردا

آری دیروز گذشت امروز میگذرد وفرداهم خواهد گذشت.

مهربانم زبانم قادر به بیان نیست وقلم یارای مقابله

باحکایت دوست داشتن راندارد.

امروزدلم همانندآسمان ابری گرفته است.هیچ چیز

جزصدای دل نشین گامهای استوارت ونفسهای گرمت

آرامم نمیکند...

امشب میخواهم باران اشکهایم رادردریای پرتلاطم دلت

جاری سازم تاشاید صدای آهنگین قلبت این دل گرفته

راآرام سازد

آری جدایی یک قانون است...افسوس زمان زودگذر

است وعقربه ها سریعترازپیش درحرکتند وناگهان

میگویند لحظه جدایی فرارسید و

((چه سخت است این لحظه))

روزها میگذرند و به خاطره ها میپوندند روزهایی که به

قدری دل تنگ بودم که دلم میخواست فریاد بزنم

وبگویم:آشنای همیشگی من کجایی؟


خدایا فرصتی ده تا درلحظه های غربت ودلتنگی غریبانه

ام دردرگاهت گریه کنم ولوح غمگین دلم را برعظمت

وبزرگیت آینه وار سازم

اگرتقدیربی کسی را سرراهم گذاشتی صبوری ده

تاباتنهایی بسازم وغم غربت ودوری یارم رابتوانم تحمل

کنم... 

 

 

نوشته زیبا از دوست خوبم باران

 



شنبه 20 فروردين 1390برچسب:, :: 9:44 ::  نويسنده : محسن


 

عشق یعنی شب نیایش با خدا
تا طلوع صبح دلتنگی دعا

عشق یعنی آه دیگر پشت آه
سوز دل را پرکشاندن تا به ماه

عشق یعنی گریه های بی صدا
چشم خیس دختری دور از نگاه

عشق یعنی لحظه های انتظار
دل به فردا بستن و روز بهار

عشق یعنی بارش از دیده چو ابر
 بهر دیدار دوباره باز صبر

عشق یعنی بهترین حس نیاز
 سوی تنها خالق هستی نماز

عشق یعنی این منه دیوانه وار
 کرده ام خود را فدای عشق یار

شاعر: صادق چابک


 



جمعه 19 فروردين 1390برچسب:, :: 8:26 ::  نويسنده : محسن

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست

گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست

 آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک

جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست

 این قافله از قافله سالار خراب است

اینجا خبر از پیش رو و باز پسی نیست

 تا آئینه رفتم که بگیرم خبر از خویش

دیدم که در آن آئینه هم جز تو کسی نیست

 من در پی خویشم ، به تو بر می خورم اما

آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست

 آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است

حیثیت این باغ منم ، خار و خسی نیست

 امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست

فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

 در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است

وقتی همه ی بودن ما جز هوسی نیست



پنج شنبه 18 فروردين 1390برچسب:, :: 16:43 ::  نويسنده : محسن

چند تا دوسم داری ؟ همیشه وقتی یکی ازم می پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ میگفتم...

 

ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم : یکی !!! میدونی چرا ؟چون قوی ترین و بزرگترین

 

عددیه که میشناسم ... دقت کردی که قشنگترین و عزیز ترین چیزای دنیا همیشه یکین ؟ ماه یکیه ...

 

خورشید یکیه ... زمین یکیه ... خدا یکیه ... مادر یکیه ... پدر یکیه ... تو هم یکی هستی ... وسعت

 

عشق من به تو هم یکیه ... پس اینو بدون از الان و تا همیشه یکی دوستت دارم

 

برای عشق تمنا کن ولی خار نشو. برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده . برای عشق

 

گریه کن ولی به کسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان

 

ببند ولی پیمان نشکن . برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر . برای عشق وصال کن

 

ولی فرارنکن . برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن . برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش.

 

برای عشق خودت باش ولی خوب باش.



دو شنبه 15 فروردين 1390برچسب:, :: 20:37 ::  نويسنده : محسن


 

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،


بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،


بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،


بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،


بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،


بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،


بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،


بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،


بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است

 

 

 



دو شنبه 15 فروردين 1390برچسب:, :: 20:31 ::  نويسنده : محسن

 

عشق، فقط میبخشد.
عشق، هیچ گاه به گرفتن نمی اندیشد.
این معجزه عشق است

اگر عشق را بدهی، عشق، هزاران بار بیشتر می شود.
و به تو باز میگردد.
در ساحت عشق، گدا بودن، ضرورتی ندارد.
عشق، تو را سلطان می کند.

عشق، خود را به تو می بخشد و آنگاه عشق است که از در و دیوار فرو میریزد.
عشق چیزیست که هر چه بیشتر آن را ببخشی، بیشتر به دست آوری

انسانیت از آن رو فقیر است که قانون های کیهانی را نمی شناسد.
عشق، بخشیدن را فراموش کرده و گدایی را پیش گرفته است.
عشق، متوقع شده است.
همه می گویند: " مرا دوست داشته باش.

عاشقان حقیقی، امپراطوران عالم بخشش اند.
آنها کاسه به دست نمیگیرند و محبت گدایی نمیکنند.
آنها فقط دوست می دارند و دوست می دارند

هرچه بیشتر دوست بداری، خزانه قلبت سرشارتر و پرتر می شود.
دوست داشتن، چنان استغنایی می آورد که تو را از شاه و وزیر فراغت می بخسد.
عشق از خود مایه می گذارد و از خود می گیرد

تملک، کشنده است
به محض آنکه معشوق را مالک میشوی، معشوق را کشته ای.
خیلی ها عشق شان را با دستان خود کشته اند 

دستان بسیاری از آدم ها به خون عشق شان آغشته است 

آن ها اکنون به سوگ عشق خویش نشسته اند     

نمی خواستند اینطور شود، اما در اثر نادانی خویش، قصد تملک عشق شان را کردند و آنرا از بین بردند.
 آنها نمی دانستند که عشق، اسارت را برنمی تابد

 

نمی توان مالک همسر شد، نمی توان مالک فرزند شد، نمی توان مالک دوست شد ، نمیتوان مالک استاد شد، نمیتوان مالک شاگرد شد، نمیتوان مالک مردم شد. هیچ چیز به اندازه حس مالکیت، دشمن عشق نیست

زندگی تنها در خاک حاصلخیز آزادی شکوفا می شود.
اگر عاشق کسی هستی، به او آزادی بیشتری میدهی. 

محدود کردن آزادی محبوب، نشانه نفرت توست، نه عشق تو.
عشق، روح توست

   

تو نمی توانی روحت را به مالکیت کسی درآوری.
این امر به منزله ی خودکشی ست
 

تنها غذای روح، عشق است.
ممکن است صاحب همه ثروت های دنیا باشی اما عشق راتجربه نکرده باشی.
در این صورت، گداترین آدم دنیا هستی؛
  گدایی که زیر خروارها پول و ملک و ماشین و اعتبارهای پوشالی خفه شده است

اما کسی که دوست داشتن را تجربه کرده و بی چشمداشت دوست داشته، کسی که رازهای عشق را دانسته، تولدی دوباره پیدا کرده است.
چنین آدمی، به معنای واقعی کلمه، زنده است

 

 

 



چهار شنبه 10 فروردين 1390برچسب:, :: 1:51 ::  نويسنده : محسن


 

 

حدود دویست و پنجاه سال پیش از میلاد در چین باستان شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت…


با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را

 

دعوت کند تا دختری سزاوار را انتخاب کند. 

 

 

وقتی خدمتکار پیر قصر ماجرا را شنید بشدت غمگین شد، چون دختر او مخفیانه عاشق شاهزاده بود،

 

 

دخترش گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت.

 

مادر گفت: تو شانسی نداری نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. 

 

 

دختر جواب داد: می دانم هرگز مرا انتخاب نمی کند ،

 

 

 

اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.

 

 

روز موعود فرا رسید و شاهزاده به دختران گفت : به هر یک از شما دانه ای میدهم،

 

 

کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد…



http://www.askquran.ir/picture.php?albumid=568&pictureid=4010

 

ملکه آینده چین می شود.

 

 

دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت.

 

 

سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد ، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه

 

 

گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود ، گلی نرویید .

 

 

روز ملاقات فرا رسید ،دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار

 

 

زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدان های خود داشتند .

 


 

لحظه موعود فرا رسید.

 


 

شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسی کرد و

 

در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود. 

 

 

 

همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است.

 

 

شاهزاده توضیح داد : این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری

 

امپراتور می کند : “گل صداقت”

 

 

 

همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند ، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود!

 

 



دو شنبه 8 فروردين 1390برچسب:, :: 18:45 ::  نويسنده : محسن

من هنوز تو را دارم


گاهی که دلم


به اندازه تمام غروب ها می گیرد


چشم هایم را فراموش می کنم


اما دریغ که گریه دستانم نیز مرا به تو نمی رساند


من از تراکم سیاه ابرها می ترسم و هیچ کس


مهربانتر از گنجشک های کوچک کوچه های کودکیم نیست


و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی شناسد


و یا کابوس های شبانه ام را نمی داند


با این همه ،نازنین این تمام واقعه نیست


از دل هر کوه کوره راهی می گذرد


و هر اقیانوسی به ساحل می رسد


وشبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد


از چهار فصل دست کم یکی بهار است


من هنوز تو را دارم





جمعه 27 اسفند 1389برچسب:, :: 10:46 ::  نويسنده : محسن

 

از همه چيز گذشتن و به همه چيز رسيدن مهم نيست . مهم از چه گذشتن و به چه رسيدن است

 

فقط کسي معني دل تنگي را درک مي کند که طعم وابستگي را چشيده باشد پس هيچوقت به کسي وابسته نشو که سر انجام آن وابستگي دلتنگيست.

 

زندگی زيباست نه در رويا...
بوسه زيباست نه براي هوس...
پرنده زيباست نه براي قفس...
دوست داشتن زيباست نه براي لمس کردن براي حس کردن

 

 

يادمان باشد اگر شاخه گلي را چيديم وقت پر پر شدنش سوز و نوايي نکنيم

 

يادمان باشد سر سجاده عشق جز براي دل محبوب دعايي نکنيم

 

يادمان باشد از امروز خطايي نکنيم گرچه در خود شکستيم صدايي نکنيم

 

يادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بي سر و پايي نکنيم

 

هرگز حسرتي در هيچ کجاي دنيا اين چنين يکجا جمع نمي شود که در همين سه واژه کوتاه : او دوستم ندارد

 

 

به اين غروب غريبم بخند حرفي نيست طلسم اشک مرا با فريب دزديدند تو هم براي فريبم بخند حرفي نيست.

 

 

وقتي دلت گرفت بشين به اندازه تمام دلتنگيات گريه کن . براي اينکه کسي اشکاتو نبينه ماهي کوچيکي شو و به ته دريا برو . ديگه نه کسي صداتو مي شنوه نه کسي اشکاتو مي بينه . حالا فهميدي چرا اب دريا شووره؟

 

 

نا کرده گنه در این جهان کیست بگو آنکس که گنه نکرد و چون زیست بگو من بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست بگو.

 

 

خنده بر لب ميزنم تا كس نداند راز من....ورنه اين دنيا كه ما ديديم خنديدن نداشت.

 

 

دوستي آن است که بلبل بارخ گل مي کند-- صدجفا ازخار مي بيتد تحمل مي کند.

 

 

نه دل در دست محبوبي گرفتار نه سر در کوچه باغي بر سر دار از اين بيهوده گرديدن چه حاصل؟  

پياده مي شوم ، دنيا نگهدار ...

 

 

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی

 

 

به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد
به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد
و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد باشد

 

 

 دیشب خواستم واسه دل خودم فال بگیرم
وقتی فالنامه رو باز کردم چشمم به شعری افتاد که هیچ ربطی به دل من نداشت
تازه فهمیدم که دلم مال خودم نیست

 



جمعه 20 اسفند 1389برچسب:, :: 18:50 ::  نويسنده : محسن

تا تن كاغذ من جا دارد...
با تو از حادثه ها خواهم گفت
گريه اين گريه اگر بگذارد
با تو از روز ازل خواهم گفت
فتح معراج ازل كافي نيست
با تو از اوج غزل خواهم گفت
مينويسم،همه ي هق هق تنهايي را
تا تو از هيچ، به آرامش دريا برسي
تا تو از همهمه همراه سكوتم باشي
به حريم خلوت عشق، تو تنها برسي
مينويسم،مينويسم از تو
تا تن كاغذ من جا دارد...
مينويسم همه ي با تو نبودن هارا
تا تو از خواب مرا به با تو بودن ببري
تا تو تكيه گاه امن خستگي ها باشي
تا مرا باز به ديدار خودِ من ببري
مينويسم، مينويسم از تو
تا تن كاغذ من جا دارد

 



سه شنبه 17 اسفند 1389برچسب:, :: 21:52 ::  نويسنده : محسن

همیشه غمگین ترین و رنج آور ترین لحظات زندگی آدم توسط همون کسی ساخته می شه که شیرین ترین و به یاد موندنی ترین لحظات رو برای آدم میسازه و من وقتی ما می شه که بخوایم. پس بی خودی با حروف بازی نکن بدان که قلب من هم شکسته بدان که روحم از همه دردها خسته شده. این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد. بس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام

 


 نمیدانم آسمان چگونه است و زمین چه سان که در هر چه مینگرم تو را میبینم، نمیدانم به چه می اندیشم که روز هست خود را از یاد برده ام ، تنها چیزی که میدانم این است که هر چه دورتر میروی یادت نزدیک تر میآید و هر چه کمتر تو را میبینم نقشت بیشتر در دلم مینشیند!

 


چقدر خوبه ادم يكي را دوست داشته باشه نه به خاطر اينكه نيازش رو برطرف كنه نه به خاطر اينكه كس ديگري رو نداره نه به خاطر اينكه تنهاست و نه از روي اجبار بلكه به خاطر اينكه اون شخص ارزش دوست داشتن رو داره اگه من يكي از دوست هاي خوبت هستم، اين رو برام سند كن! يا اين پيغام رو براي همه دوست هاي خوبت بفرست . ببين چند تاش به خودت برمي گرده! اگه 7تاش بهت برگشت، بدون دوست داشتني هستي

 

 

 



جمعه 13 اسفند 1389برچسب:, :: 19:25 ::  نويسنده : محسن

و خداوند عشق را آفرید

اگر اشکهايم جان داشتند ، حتما به جانت مي افتادند و تو را تکه تکه ميکردند!
بس که تو اشکهايم را در آوردي ...
چگونه بنويسم احساسي را كه گنگ و نا آشنا در من ريشه دوانده شاخ و برگهايش ذهنم را در بر گرفته و
جانم را تسخير و همه باورهايم رابه سايه هايي از وهم تبديل كرده است.
هيچ نميدانم در كجاي اين راه بي نشان ايستاده ام
يك نگاه به پشت سر
يك نگاه به پيش رو
نه اطميناني به درستي راه آمده
نه اميدي به ادامه راه مانده
نه ميتوان ماند ، نه ميتوان بازگشت
ناگزيري از رفتن ، رفتن ، رفتن.
چقدر سخت است لحظه هاي تكرار
لحظه هايي كه درگير اجبارند
بي انكه مي خواهي مي ايند
با انكه مي خواهي نمي روند
وچقدر تنهاست دلي كه اسير تكرار شود!
بين من و تو ، تنها يک چشمک زدن فاصله بود!

ولي افسوس ...
افسوس که يکي ديگر زودتر از من به تو چشمک زد

 

 



سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 19:8 ::  نويسنده : محسن

  

به او بگوييد دوستش دارم ،


به او که تنش بوي گل هاي سرخ را مي دهد ، 


 به او که با جادوي کلامش زيباترين لغات را شناختم ،


 به او که لحن صدايش دلپذيرترين آهنگ است ،


 به او که نگاهش به گرميه آفتاب و لبانش به سرخيه شقايق


 ودلش به زلاليه باران است ،


 به او که براي من مي نويسد ،


مي نويسد از باران ، از شبنم ، از گرماي عشق و ...

 

به او بگوييد دوستش دارم ،


 به او که قلبش به وسعت درياييست


 که قايق کوچک دل من درآن غرق شده ،


به او که مرا از اين زمين خاکي به سرزمين نور و شعرو ترانه برد ،


 و چشمهايم  را به دنيايي پر از زيبايي باز کرد...

 

به او بگوييد دوستش دارم ،


 به او که صداي پايش را مي شنوم ،

 

به او که لحن کلامش را  می شناسم ،

 

 به او که عمق نگاهش را مي فهمم ، به او که ...

  

به او بگوييد دوستش دارم ،


 به او که گل هميشه بهارمن است ،


 به او که قشنگترين بهانه براي بودن من است


 وبه او که عشق جاودانه من است.

 

 

 

 

 



سه شنبه 10 اسفند 1389برچسب:, :: 18:34 ::  نويسنده : محسن

چه زیباست بخاطر تو زیستن

 

 

و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن...!

 

 

و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن ... !

 

ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست ... !

 

 

بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست ... !

 

 

چه زیباست بخاطر تو زیستن ...

 

 

ثانیه ها را با تو نفس کشیدن ... زندگی را برای تو خواستن ... !

 

 

چه زیباست عاشقانه ها را برای تو سرودن ... !

 

 

بدون تو چه محال و نا ممکن است زندگی... !

 

 

چه زیباست بیقراری برای لحظه ی آمدن و بوئیدنت ... !

 

 

برای با تو بودن و با تو ماندن ... برای با هم یکی شدن ... !

 

 

کاش به باور این همه صداقت و یکرنگی می رسیدی !

 

 

ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست ...!!!!

 

 

و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد ... !


 



دو شنبه 9 اسفند 1389برچسب:, :: 23:8 ::  نويسنده : محسن

  

بیا که تا نفسی هست یار هم باشیم      به غنچه های محبت بهار هم باشیم
...................................................
     
آزمودم زندگی دشت غم است            شادیش اندوه و عیشش ماتم است
...................................................
در میان جمع مردان یا همیشه مرد باش     یا دم از مردی مزن یا یکسره نامرد باش
...................................................
بمیرم من واسه اون دلشکسته          که چون من خیری از دنیا ندیده
...................................................
خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتراست       کارم از گریه گذشته به خودم میخندم

...................................................

نقش كردم رخ زيباي تو بر خانه دل       خانه ويران شدوآن نقش به ديوار بماند

...................................................

شمع مي سوزد و پروانه به دورش همه شب  من كه مي سوزم و پروانه ندارم چه كنم

  

 

    

 



دو شنبه 9 اسفند 1389برچسب:, :: 23:0 ::  نويسنده : محسن

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی است خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال.عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر می زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می گیرد.

عشق در غالب دلها ، در شکلها و در رنگها تقریبا مشابهی ، تجلی می شود و دارای صفات و حالات و مظاهر مشترکی است، اما دوست داشتن در هر روحی جلوه ای خاص خویش را دارد و از روح رنگ می گیرد و چون روحها ، برخلاف غریزه ها ، هر کدام رنگی از ارتفاع و بعدی و طعم و عطری دارند ویژه خویش، می توان گفت که به شماره هر روحی، دوست داشتنی است

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها برآن اثر می گذارد، اما دوست داشتن در ورای سن و زمان و خراج زندگی میکند و بر آشیانه بلندش ،روز  روزگار را دستی نیست... دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیباییهای روح که زیباییهای محسوس را به گونه ای دیگر می بیند.عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است. اما دوست داشتن آرام و استوار و پروقار است و سرشار از نجابت.

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است.اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود، اگر تمام دوام یابد به ابتذال می کشد و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و " دیدار و پرهیز" زنده و نیرومند می ماند. اما دوست داشتن با این حالات ناآشناست.



دو شنبه 9 اسفند 1389برچسب:, :: 22:29 ::  نويسنده : محسن

خيلي سخته كه بغض داشته باشي ، اما نخواي كسي بفهمه ... خيلي سخته كه عزيزترين كست ازت بخواد فراموشش كني ... خيلي سخته كه سالگرد آشنايي با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگيري ... خيلي سخته كه روز تولدت ، همه بهت تبريك بگن ، جز اوني كه فكر مي كني به خاطرش زنده اي ... خيلي سخته كه غرورت رو به خاطر يه نفر بشكني ، بعد بفهمي دوست نداره ....

  

داني كه چرا زميوه ها سيب نكوست نيمش رخ عاشق است و نيمش رخ دوست 

آن زردي و سرخي كه درآن مي بيني زردي رخ عاشق است و سرخي رخ دوست.

آن دوست كه بي وفاست دشمن به از اوست... آن نقره كه بي بهاست آهن به از اوست

 

ميروي و من فقط نگاهت ميکنم تعجب نکن که چرا گريه نميکنم بي تو،

 يک عمر فرصت براي گريستن دارم اما براي تماشاي تو،

همين يک لحظه باقي است

و شايد همين يک لحظه اجازه زيستن در چشمان تو را داشته باشم

 

دستهايت تكيه گاهم بود و نيست

 عشق تو پشت و پناهم بود و نيست

حيف! آن وقتي كه عاشق شد دلم

 چيز سبزي در نگاهم بود و نيست

 عشق اين سرمايه بازار دل

 آب اين روي سياهم بود و نيست

 ياد آن ايام مشتاقي بخير

 عاشقي تنها گناهم بود و نيست

 

 



یک شنبه 8 اسفند 1389برچسب:, :: 22:6 ::  نويسنده : محسن

مــن متولدِ پاييزم،
فصل ِ زردي
فصل ِ بادِ وحشي
فصل ِ شاعرهاي پير
فصل ِ نقاشان بي نظير
کس چه مي داند!
شايدم بس دلگير
وقتی برگهای پاییزرا زیر پا له می کنی

به یاد داشته باش که همین برگها روزی به تو نفس هدیه کرد ه اند
شتاب مکن
که ابر بر خانه ات ببارد
و عشق
در تکه اي نان گم شود
هرگز نتوان
آدمي را به خانه آورد
آدمي در سقوط کلمات
سقوط مي کند
و هنگام که از زمين برخيزد
کلمات نارس را
به عابران تعارف مي کند
آدمي را توانايي
عشق نيست
در عشق مي شکند و مي ميرد



یک شنبه 8 اسفند 1389برچسب:, :: 19:0 ::  نويسنده : محسن

همیشه

غروب دریا برام

یه دلتنگی خاص داشته

درعین زیبایی وقتی خورشید

آخرین پرتوهای عاشقش رو روی تن

گرم دریا رها میکنه و آسمون که آبی بی

انتهاش رو چه بی ادعا پیشکش دریا کرده و دریا

که با همه اینها عاشقانه ساحل رو می پرسته و چه بی

غرور خودش رو در آغوش ساحل میندازه .همیشه وقتی به دریا

نگاه می کنم، مطمئن هستم که اونقدر مهربون هست که بشه کنارش

ایستاد و از زیبایی و شکیبایی و شعری که درش هست لذت برد.میدونی اگه دل

به دریا بدی آسمون دلت آبی میشه و اون وقت آبی آسمون پیش چشمات تبدیل به

بیکرانی میشه که بالهات رو به پرواز تشویق می کنه و این آغازی میشه تا اهل

آسمون بشی و زمین بشه خونه دوم تو.دل به دریا که بدی هوای دلت بوی

بارون میگیره اون وقت همیشه حس ناب باریدن در تو تازه است هر

وقت دلم از همه کس و همه جا می گیره وقتی دیگه حتی از

خودم هم خسته هستم میرم به خلوت دریا و ساحلش

کفشهام رو در میارم آن وقت که حرکت شن های

دریا رو زیر پام حس میکنم وقتی موجهای دریا

خودشون رو بی غرور زیر پاهام رها میکنن

نسیمی که منو درخودش می پیچه

و احساس سرما ئیکه همه

وجودم رو میگیره خیلی

میایستم یه گوشه

ساحل و چشمام

رو میبندم و

فقط گوش

میکنم